لیلی گفت: دستهایم پل است. پلی که مرا به تو می رساند. بیا و از این پل بگذر. مجنون گفت: اما من از این پل گذشته ام. آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد. لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست. بی سوار و بی افسار. عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟ مجنون هیچ نگفت. لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن. لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.....
کد را وارد نمایید:
عکس شما
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان برای تو و آدرس hamide29.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 28 بازدید دیروز : 0 بازدید هفته : 28 بازدید ماه : 117 بازدید کل : 30894 تعداد مطالب : 42 تعداد نظرات : 8 تعداد آنلاین : 1
كد هاي ماوس